ابتدا مردم نمیتوانند باور کنند که کار جدید و عجیبی قابل انجام است. سپس امیدوار میشوند که بتوان آن را انجام داد. مدتی بعد متوجه میشوند که آن کار شدنی است و درست در لحظهای که کار به سرانجام رسیده، همه دنیا متعجب هستند که چرا مدتها قبل انجام نشده است.
میزی که پشت آن نشسته بود و مقالهاش را ارائه میداد، آن قدر با بقیه فاصله داشت که کسی متوجه هدفون توی گوشش نمیشد.
میتوانست حرفهایش را بزند، کدهایش را با اسلاید نشان بقیه بدهد و بعد آرام و بیسرو صدا با کمک دوستش از همان پلههای گوشه سالن برود پایین؛ اینطوری کسی هم متوجه نابیناییاش نمیشد.
او اما این کار را نکرد. با بقیه فرق داشت و همان اول صحبتش هم این نکته را گفت. کلمه نابینا آنقدر در آن جمع، جدید و بیگانه بود که پچپچها کمکم خوابید و صندلیهای خالی سالن همایش پر شد.
خیلیها که بیرون ایستاده بودند، برگشتند تا ببینند یک نابینا چگونه برنامهنویسی میکند. قرارش با خودش این نبود که جلب توجه کند، اما دلش میخواست دیده شود تا همه بدانند چیزی که بقیه اسمش را معلولیت میگذارند برای او فقط یک تفاوت کوچک است
آنقدر کوچک که میتواند پابه پای بقیه پیش برود و از بسياري از کسانی که روی صندلیهای آن همایش نشسته بودند هم جلوتر بزند.
پرهام دوستدار یک جوان نابیناست که یک کار جدید و عجیب انجام داده؛ کاری که تا قبل از آن فکرش را هم نمیکردیم قابل انجام باشد. به چشم شرکتکنندگان همایش و حتی بسياری از ما او با بقیه فرق دارد.
اما خودش نهتنها از این تفاوت ناراحت نیست، بلکه پرچم متفاوت بودنش را هم با افتخار بالا برده.ویژگی مهمش همین برنامهنویس بودنش است.
کسی که فقط یک بار کد نوشته باشد، متوجه خاص بودن این قضیه میشود. نوشتن یک کد nخطی برای اینکه منظورت را به کامپیوتر بفهمانی کار سختی است.
آن هم وقتی که با اشتباه نوشتن حتی یک کاراکتر برنامه اجرا نمیشود و باید بگردی و اشکالش را پیدا کنی. با این حال پرهام علاقه، کار و رشته تحصیلیاش کامپیوتر بوده. تا موقعی که با او چشم در چشم نشوید یا خودش به شما نگوید، متوجه نابینا بودنش نمیشوید.
پیامهای گوشی را با سرعت یک فرد عادی میخواند و جواب میدهد. حتی یک بار وسط تماس تلفنی، زمانی که داشتیم تاریخ مصاحبه را هماهنگ میکردیم، کسی آدرس پرسید و او اشاره کرد که دقیقا کجا برود و چه کار کند.
برخلاف تصور بسياری از ما نه عصا دستش میگیرد، نه عینک میزند و نه آن طور که ما فکر میکنیم به خط بریل وابسته است: «من الان چند سال است که دیگر با بریل کار نمیکنم.
هرچند که بریل منسوخ نشده و هنوز مورد استفاده است، اما من از قدرت شنوایی و نرمافزارهای مربوط به صدا کمک میگیرم.» پرهام یک جوان معمولی معمولی معمولی است.
- ازهمان اول نمي ديدم
«من وقتی به دنیا آمدم نابینای کامل بودم؛ یعنی مشکل مادرزادی داشتم. اینطور نبوده که بینایی داشته باشم و بعدا برایم مشکلی به وجود آمده باشد.
همین قضیه خیلی به من کمک کرد تا راحتتر با نابیناییام کنار بیایم، چون وقتی شما چیزی را دارید و بعدا از دست میدهید، برایتان خیلی سختتر است نسبت به اینکه از اول آن را نداشته باشید.» عادت دارد نیمه پر لیوان را ببیند. همیشه در زندگیاش همینطور بوده.
آن قدر مثبتاندیش است که حتی اگر نابیناییاش مادرزادی نبود، باز هم نکته خوشحالکنندهای از آن پیدا میکرد. او علاوه برخوشبین بودن، فعال هم هست.
برخلاف بسياري از ما که تا موقع مدرسه رفتن هیچ هنری نداشتیم، از سه سالگی پیانو میزد. همین پیانو زدن باعث شد اعتماد به نفسش بالاتر برود و بعدها در مدرسه و اجتماع راحتتر باشد.
پرهام در مدرسه مخصوص نابیناها درس خوانده.
معمولا این مدارس از ابتدایی تا پیشدانشگاهی را دارند و کسی که وارد آن میشود بعدها با مدرک دیپلم از آن بیرون میآید، اما او دوست داشت یک مسیر جدید را انتخاب کند: «این مدارس همه محدود به رشته علوم انسانی بودند، اما زمانی که من به دوم دبیرستان رسیدم، تصمیم گرفتم در رشتهای دیگر درس بخوانم.
واقعیتش این است که به علوم انسانی علاقهای نداشتم و میدانستم اگر در این رشته درس بخوانم، همه نمرههایم حول و حوش۱۰و۱۲خواهند شد.» پرهام دو،سه سال قبل از اینکه به مرحله انتخاب رشته برسد، راهش را پیدا کرده بود
راهی که انتخاب کردنش احتیاج به جرات و جسارت زیادی داشت: «البته من اسم این کار را جسارت نمیگذارم و چون یک آدم جسور از سختیهای کار آگاه است و میداند قرار است در آینده چه بلاهایی سرش بیاید» اما برای پرهام 16ساله آن زمان سختی و مشکلی وجود نداشت؛«طرز فکرم این بود که مگر کار سخت هم داریم؟»
- من هم مثل شماهستم
13ساله که بود کتابی مربوط به کامپیوتر به دستش رسید. کتاب را مسوولان آموزش و پرورش به شکل آزمایشی برای بچههای نابینا ضبط کرده بودند.
همان کتاب بهانهای شد تا با دنیای کامپیوتر بیشتر آشنا شود. آن زمان آن قدر داستان انگلیسی خوانده بود که زبانش هم در سطح بسیار خوبی قرار داشت و به راحتی میتوانست بخواند و بنویسد.
انگلیسی بلد بودن به کمکش آمد و باعث شد بعد از تمام شدن کتاب، بقیه اطلاعات را از اینترنت بگیرد. به خاطر علاقه زیادی که داشت، سریع پیشرفت کرد و توانست در 14سالگی برای نابیناها برنامه بنویسد: «ما بازیهای کامپیوتری مربوط به خودمان را داریم. من هم در آن زمان یک بازی طراحی کردم که بین نابیناها فراگیر شد.
داستان بازی در مورد شخصی بود که در آب شنا میکند و باید تلاش کند که غرق نشود.» پرهام با این همه اطلاعاتی که داشت، دلش میخواست در دوره متوسطه کامپیوتر بخواند، اما تقریبا همه با او مخالف بودند. آخر سر هم نه علوم انسانی رفت و نه کامپیوتر.
خانواده و اطرافیان رضایت دادند که او در رشته ریاضی فیزیک درس بخواند. با این کار پرهام وارد دنیای جدیدی شد و برای اولین بار در یک مدرسه عادی کنار بقیه بچهها سر کلاس نشست.
آن هم بدون کتاب و با یک پایه ضعیف در درس ریاضی: «در مدرسه قبلی ما همه در رشته انسانی درس میخواندند به خاطر همین خیلی روی ریاضی بچهها وقت نمیگذاشتند.
البته یادگیری ریاضی هم به خاطر انجام محاسبات و شکلهایی که باید میکشیدیم، سختتر بود. قبل از من هیچکس به رشته ریاضی نرفته بود به خاطر همین کتابهای آن را هم تا آن زمان کسی ضبط نکرده بود.» برخورد اولیهاي كه در دبیرستان عادی دید ناامیدکنندهتر از آن چیزی بود که فکرش را میکرد: «خیلیها اصلا با گفتن کلمه نابینا مشکل داشتند.
خیلی طول کشید تا به آنها گفتم من با این کلمه مشکلی ندارم. حتی نمیتوانستم به معلمهایم این نکته را بقبولانم که به عنوان یک آدم ناتوان به من نگاه نکنید.
من هم همان توانایی ذهنی شما را دارم فقط روش یادگیریام فرق میکند. باید با هم همفکری کنیم تا یک روش یادگیری برای من پیدا بشود.»
بعضی از معلمها با شرایطش کنار آمدند و حتی جداگانه هم برایش کلاس گذاشتند، اما در نهایت موقع امتحان نهایی قوانین دست و پا گیرش شد و نتوانست آن طور که باید و شاید امتحان بدهد.
- ديكته بيغلط كجاست؟
به جای اینکه بنشیند و غصه بخورد که چرا به خاطر ندیدن شکلها 16نمره امتحان نهایی هندسه را از دست داده، باز هم سمت مثبت ماجرا را دید.
سعی کرد تواناییهای خودش را خارج از بحث درس و نمره ببیند: «همین نتیجه نگرفتن باعث شد که من دنبال امتحان و نمره نباشم. این درسها در جای دیگری که باید به کمک من میآمدند، آمدند.
به نظرم اینها فقط چند عدد روی کاغذ هستند و راجع به دانش من و حتی شخصیت من هیچ اطلاعاتی به کسی نمیدهند.» با وضعیتی که پیش آمده بود، پرهام پیشدانشگاهی را نخواند و از همانجا میانبر زد به سمت رشتهای که باید از اول میرفت دنبالش؛«آن زمان مجتمعهای وابسته به سازمان فنی حرفهای امتحانهایی را برگزار میکردند.
اگر کسی در آن امتحانها نمره قبولی میآورد به او دیپلم فنی حرفهای میدادند. من هم آنقدر در مورد کامپیوتر اطلاعات داشتم که بتوانم در آن امتحانها قبول شوم.» دیپلم کامپیوترش را که گرفت، کنکور داد و شد دانشجوی فوق دیپلم کامپیوتر. دوباره در دانشگاه همان وضعیت مشابه دبیرستان برایش پیش آمد: «کل چیزی که من از کلاسها میفهمیدیم تق تق ماژیک روی تخته بود
مثلا استاد در کلاس میگفت این با آن جمع بشود، چه جوابی میدهد؟ بعد هم بچهها جواب میدادند فلان عدد. حالا نوبت من بود که بپرسم منظور استاد از این ضمیرهای اشاره که میگوید، چیست.» تا جایی که میتوانست سوال میپرسید.
کتاب نداشت و باید همانجا درس را میفهمید تا بتواند برای امتحان آماده باشد. فوق دیپلمش را که گرفت، دوباره کنکور داد و لیسانس قبول شد، اما همان اوایل، یک پیشنهاد کاری باعث شد که درس خواندن با این همه مشقت را کنار بگذارد: «من در اینترنت بسیار فعال هستم و به سوالهای برنامهنویسی همه جواب میدهم.
یک بار کسی سوالی پرسید و فقط من توانستم مشکلش را حل کنم. از همان طریق یک شرکت خارجی که فهمیده بود من در ایران زندگی میکنم، پیغام داد و گفت ما در ایران یک نمایندگی تاسیس کردیم و دنبال نیروهای متخصص میگردیم، لطفا شما با ما همکاری کنید.»
برای شروع کارش قرار شد سه ماه آزمایشی کار کند و ماهی 350هزار تومان بگیرد. بعد از یک هفته اما رئیس شرکت صدایش زد و داستان عوض شد: «گفتند لطفا همیشه با ما همکاری داشته باش با حقوق ماهی یک میلیون و 350 هزار تومان.»
- ازتبليغات استفاده كردم
پرهام در این مدت در چند جای دیگر هم کار کرده و برخورد اولیه همه آدمها برایش مثل هم است: «چند ماه پیش برای یک مصاحبه کاری رفته بودم.
رئیس شرکت همان اول که مرا دید با خنده گفت شما چه جوری میخواهید کار کنید، اما بعد که من خودم را پرزنت کردم و رزومهام را ارائه دادم، نظرش عوض شد.
پیشنهاد داد 20درصد سهام شرکت را به من بدهد تا مسوولیت کل بخش فنی را به عهده بگیرم.» پرهام حواسش به ریزترین جزئیات و نکتهها هم هست و برای هر چیزی کتاب میخواند و از دوستان آنلاینش کمک میگیرد.
او برای اینکه خودش را به درستی به بقیه معرفی کند از قانونهای مربوط به تبلیغات و بازاریابی کمک میگیرد: «من نمیتوانم با بقیه تماس چشمی داشته باشم.
به خاطر همین فقط چند ثانیه فرصت دارم تا وقتی طرف مقابلم هنوز مبهوت نابینایی من است توجهش را به سمت حرف و شخصیتم جلب کنم.
این اطلاعات را در کتابهای مربوط به تجارت و تبلیغات خواندهام و خیلی از آن استفاده کردهام.» پرهام با کمک همین اطلاعات ساده روانشناسی و رزومه پرو پیمانش پیشنهادهای کاری زیادی دارد.
او آن قدر در رشتهاش مسلط است که یک شرکت خارجی هم از او دعوت به همکاری كرده. قرار است به همین زودیها برای مدتی از ایران برود و تجربههای کاری جدیدی به دست بیاورد.
پرهام حالا یک نمونه موفق از برنامهنویسهای ایران است؛ کسی که به قول خودش نداشتن یک ابزار باعث نشده که عقب بنشیند و دست روی دست بگذارد: «من دوست دارم مدام بهتر و بهتر بشوم.
هیچ چیز به اندازه عبارت «تو نمیتوانی» من را آزار نمیدهد به خاطر همین تمام تلاشم را میکنم تا بهتر از قبل باشم.»
منبع:همشهري جوان
نظر شما